باز هم بر سرای رحمت تو ، آمدم ای کریم بنده نواز
کی سزاوار بخششت هستم ، که به رویم نموده ای درباز
همه رفتند و بارخود بستند ، چه کنم بار من زمین خورده
این منم ای رئوف بخشنده ، بـنده ای بـاز دل غـمین مـانده
با زمین خورده ای چه خواهی کرد ، آنکه سرمایه اش تباه شده
ای که از حال من خبرداری ، روزگارم ببین سیاه شده
چشم من بس که بر حرام افتاد ، دیگر از او گهر نمی آید
بس زبانم به لغو عادت کرد ، از دعایم اثر نمی آید